مريم رجوي :نمایندگان محترم، دوستان عزیز!
سه هفته پس از تراژدی هفت ژانویه در پاریس، جهان همچنان شوکه و بهتزده است. قتلعام روزنامهنگاران در پشت میز کارشان، آتش گشودن به سوی انسانهای بیدفاع، تمامکش کردن مجروحان، گروگانگیری و مرعوب کردن شهروندان و توجیه جنایت علیه بشریت تحت نام اسلام. این چیزی است که وجدان جهان را جریحهدار کرده و روح اسلام از آن بری و بیزار است. این همان تروریسم و توحشی است که سالها پیش، خمینی با صدور فتوای قتل یک نویسنده، سلمان رشدی، و همه مترجمان و ناشرانش، آن را پایهگذاری کرد.
در عینحال این بربریت شناخته شدهیی است که در قالب یک حکومت، 36سال است بر مردم کشور من حکمفرماست و به نام مذهب، یک ملت تشنه آزادی را به بند کشیده است.
بنیادگرایی اسلامی که لحظهیی از حیات واقعی خود را در کشتار هفت ژانویه پاریس بارز کرد، از جنبههای گوناگون قابل مطالعه است. از جمله زمینههای تاریخی پیدایش آن، عوامل جامعه شناسانهیی که باعث تداوم این پدیده شده است، سیاستهای بینالمللی که کمککار گسترش این نیروی مخرب بوده، ماهیت و ویژگیهایش، تعارض اساسی آن با اسلام و بسیاری جهات دیگر.
اما از آن جا که واقعه اخیر، بسیاری را به درستی به این نتیجه رسانده که روشهای کنونی مقابله با بنیادگرایی، اثر معکوس بخشیده است، اجازه میخواهم در این جلسه درباره یک استراتژی صحیح و پیروزمند در مبارزه علیه بنیادگرایی اسلامی صحبت کنم.
مقدمتاً یادآوری میکنم که این بحث، فراتر از یک بحث نظری، چکیده تجربه خونبار و طولانی مقاومت در برابر فاشیسم دینی حاکم بر ایران است.
در سال 1372 در کتابی تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی: تهدید نوین جهانی»، مقاومت ایران بهروشنی نشان داد که چگونه رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، پس از شکست در جنگ هشت ساله با عراق، برای بسط بنیادگرایی اسلامی در تمام منطقه، از قفقاز و آسیای میانه تا خاورمیانه و شمال آفریقا، خیز برداشته و تمام نظام خود را برای سرکوب داخلی و تروریسم خارجی، سازمان داده است.
در سال 74، شخصاً در یک سخنرانی در شهرداری اسلو در نروژ، نسبت به تهدید رو به گسترش بنیادگرایی اسلامی تحت هدایت ملاهای تهران، هشدار دادم و خواهان تشکیل یک جبهه بینالمللی علیه آن شدم.
در آن زمان، متأسفانه، نه دولتها و نه بانکهای فکری و روشنفکران، به این روشنگری که حاصل رویارویی مردم ایران با استبداد مذهبی بود، توجه نکردند. با این حال، هنوز هم جامعه جهانی میتواند با درس گرفتن از تجربههای تلخ این دوران، یک مسیر صحیح در پیش بگیرد. با این هدف، تلاش میکنم 4 موضوع را مورد بحث قرار دهم:
نخست اینکه بنیادگرایی اسلامی، چه در ذات خود، چه در عمل سیاسی روزمرهاش، یک جنگ گسترشیابنده علیه جامعه بشری است که سرنوشت همین نیروی ارتجاعی را تعیین میکند.
دوم، پیدایش و رشد گروههای بنیادگرا، نه خود به خودی، بلکه تابع یک محور و سر هدایت کننده، یعنی رژیم حاکم بر ایران است.
سوم، بنیادگرایی اسلامی یک ایدئولوژی زهرآگین واحد است و انواع شیعه و سنی ندارد. معیار توحش و خطر بنیادگرایان، ادعای پیروی از شیعه یا سنی نیست؛ بلکه وابستگی به سرچشمه بنیادگرایی در تهران است.
و چهارم، خلعید از رژیم ایران در عراق و سوریه، مهمترین حلقه استراتژی پیروزی است.
ادامه .......
سه هفته پس از تراژدی هفت ژانویه در پاریس، جهان همچنان شوکه و بهتزده است. قتلعام روزنامهنگاران در پشت میز کارشان، آتش گشودن به سوی انسانهای بیدفاع، تمامکش کردن مجروحان، گروگانگیری و مرعوب کردن شهروندان و توجیه جنایت علیه بشریت تحت نام اسلام. این چیزی است که وجدان جهان را جریحهدار کرده و روح اسلام از آن بری و بیزار است. این همان تروریسم و توحشی است که سالها پیش، خمینی با صدور فتوای قتل یک نویسنده، سلمان رشدی، و همه مترجمان و ناشرانش، آن را پایهگذاری کرد.
در عینحال این بربریت شناخته شدهیی است که در قالب یک حکومت، 36سال است بر مردم کشور من حکمفرماست و به نام مذهب، یک ملت تشنه آزادی را به بند کشیده است.
بنیادگرایی اسلامی که لحظهیی از حیات واقعی خود را در کشتار هفت ژانویه پاریس بارز کرد، از جنبههای گوناگون قابل مطالعه است. از جمله زمینههای تاریخی پیدایش آن، عوامل جامعه شناسانهیی که باعث تداوم این پدیده شده است، سیاستهای بینالمللی که کمککار گسترش این نیروی مخرب بوده، ماهیت و ویژگیهایش، تعارض اساسی آن با اسلام و بسیاری جهات دیگر.
اما از آن جا که واقعه اخیر، بسیاری را به درستی به این نتیجه رسانده که روشهای کنونی مقابله با بنیادگرایی، اثر معکوس بخشیده است، اجازه میخواهم در این جلسه درباره یک استراتژی صحیح و پیروزمند در مبارزه علیه بنیادگرایی اسلامی صحبت کنم.
مقدمتاً یادآوری میکنم که این بحث، فراتر از یک بحث نظری، چکیده تجربه خونبار و طولانی مقاومت در برابر فاشیسم دینی حاکم بر ایران است.
در سال 1372 در کتابی تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی: تهدید نوین جهانی»، مقاومت ایران بهروشنی نشان داد که چگونه رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، پس از شکست در جنگ هشت ساله با عراق، برای بسط بنیادگرایی اسلامی در تمام منطقه، از قفقاز و آسیای میانه تا خاورمیانه و شمال آفریقا، خیز برداشته و تمام نظام خود را برای سرکوب داخلی و تروریسم خارجی، سازمان داده است.
در سال 74، شخصاً در یک سخنرانی در شهرداری اسلو در نروژ، نسبت به تهدید رو به گسترش بنیادگرایی اسلامی تحت هدایت ملاهای تهران، هشدار دادم و خواهان تشکیل یک جبهه بینالمللی علیه آن شدم.
در آن زمان، متأسفانه، نه دولتها و نه بانکهای فکری و روشنفکران، به این روشنگری که حاصل رویارویی مردم ایران با استبداد مذهبی بود، توجه نکردند. با این حال، هنوز هم جامعه جهانی میتواند با درس گرفتن از تجربههای تلخ این دوران، یک مسیر صحیح در پیش بگیرد. با این هدف، تلاش میکنم 4 موضوع را مورد بحث قرار دهم:
نخست اینکه بنیادگرایی اسلامی، چه در ذات خود، چه در عمل سیاسی روزمرهاش، یک جنگ گسترشیابنده علیه جامعه بشری است که سرنوشت همین نیروی ارتجاعی را تعیین میکند.
دوم، پیدایش و رشد گروههای بنیادگرا، نه خود به خودی، بلکه تابع یک محور و سر هدایت کننده، یعنی رژیم حاکم بر ایران است.
سوم، بنیادگرایی اسلامی یک ایدئولوژی زهرآگین واحد است و انواع شیعه و سنی ندارد. معیار توحش و خطر بنیادگرایان، ادعای پیروی از شیعه یا سنی نیست؛ بلکه وابستگی به سرچشمه بنیادگرایی در تهران است.
و چهارم، خلعید از رژیم ایران در عراق و سوریه، مهمترین حلقه استراتژی پیروزی است.
ادامه .......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر